تارا تارا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

تارا -تک ستاره ما-

عکسهای آتلیه

بالاخره بعد از مدتها فرصت شد تا برم و برای عکسهایی که از عکاسی گرفته بودیم قاب بخرم و عکس مامان شایسته و مامان نسرین رو گذاشتم تو قاب و دادم بهشون... اینم عکسهای عکاسی که اسکن شون کردم. عکس سومی رو مامان شایسته برداشت. چهارمی رو مامان نسرین. از سر عکس سومی روی شاسی برای خودمون زدم. ...
21 دی 1390

تولد آبتین عمو...

تولد آبتین ٤ دی هست و دوشنبه ٥ دی شب براش تولد گرفتند. کیک تولدش رو مامانش براش درست کرده بود کیک شکلاتی با لایه کرم موز. ما هم کادو براش یه بلوز و شلوار و یه اسباب بازی خریدیم. بابا جواد اینها هم دعوت بودند. مهمونی خوبی بود. خوش گذشت. شما هم که مدام با آبتین درگیر بودی و طبق معمول هر چی که اون برمیداشت شمام همون و میخواستی شرور مامان... شب هم که مهمونها رفتند با عموها و داداش الهه جون نشستیم تا 12.5 کارت بازی کردیم و خیلی خوش گذشت . چون خیلی وقت بود یه دل سیر بازی دست جمعی نکرده بودیم... و بماند که صبح روز بعد با چه حال نزار و خوابالویی رفتیم سر کار ...
11 دی 1390

عکسهای تولد خودم.90/10/1

با کمال پر رویی عین بچه کوچولوها واسه خودم پنج شنبه 1 دی تولد گرفتم... کیک تولد مامان (یعنی خودم): تارا و کیک: - تارا و آبتین: شب تولد ساعتهای١١.٥ - ١٢ , تارا (طبق معمول دیر وقت!)در حال خوردن شام.... تارای مامان روی میز : (اگر بدونید با چه زحمتی من و زن عمو الهه تونستیم موهات رو خرگوشی برات ببندیم. مگه میزاشتی!) تارا در حال بالا رفتن از میز و مبل: ...
10 دی 1390

عکسهای تارای 1.5 ساله!

تارا - دو ماه پیش - وقتی موهاش رو کوتاه کرده بود... : تارای مامان در حال ماست خوردن و مالیدن به صورتش:           ( بچه ام خیال کرده کرم داره میماله). تارا - ١ ماه پیش پارک مادر - : اون روز دخملم موقع سرسره بازی دهنش خورد به لبه سرسره و زبونش گاز گرفته شد و تا شب هرازگاهی خون میشد و بند نمیومد: بابای تارا - در حال نشان دادن مورچه های روی زمین به تارا : از اون روز به بعد شما یاد گرفتی موچه موچه بگی در حالی که به زمین اشاره میکنی. ...
7 دی 1390

خاطرات 9 تا 12 ماهگی تارا

  اواخر اسفند – 9.5 ماهگی- اولین باری که بستنی خوردی (یه لیس کوچولوی دزدکی بکمک  باباییت) ١٥ فروردین-11 ماهگی- برای اولین بار با هم اتل متل بازی کردیم و خوشت اومد. 11 ماهگی- وقتی عروسکت رو بغل میکنم و نازش میکنم حسودیت میشه و میای عروسکت رو ازم میگیری و پرتش میکنی اون ور. 11 ماهگی - وقتی بقیه با من دعوا میکنند شما ناراحت میشی و و به طرفداری از من جیغ میکشی و گریه میکنی. 11 ماهگی – وقتی آخرنمازم سرم رو تکون میدم تا نماز رو تموم کنم شما هم به تقلید از من یاد گرفتی و قبل از اینکه من سرم و تکون بدم شما دادی- خیلی هم دوست داری مهرهای نمازمون رو میکوبی زمین و خرد خاکشیرشون میکنی. 4 اردی...
6 دی 1390

خاطرات 1 تا 1.5 سالگی تارا...

یک سال و دو ماهگی خرداد ٩٠ = هندونه اومده تو بازار شمام عاشق خوردن هندونه ای و دولپی هندونه میخوری... ١٠خرداد ٩٠ = اولین باری که بابایی وبلاگ شما رو دید و برامون نظر هم نوشت. لحظه تاریخی-بیاد ماندنی شد.  12 خرداد 90 = اولین باری که توی ترالی خرید فروشگاه رفاه نشستی و در برداشتن وسایل ازتوی قفسه ها به باباییت کمک میکردی... 16 خرداد 90 = چشم دخمل مامان اوف شده بود یه چیزی گزیده بودش و بطرز وحشتناکی باد کرده بود. 21 خرداد 90 = برای اولین بار صابون کردی تو دهنت و لیس زدی - برای اولین بار ادای خروپف کردن رو در آوردی. 23 خرداد 90 = تو مسابقه خواب فرشته ها شرکت کردی و عکست نفر سوم...
6 دی 1390
1